من یک بیمار قلبی هستم، همیشه قلبم را در کشورهای مختلف جا میگذارم. همیشه شبهای آخر سفرم دلهره تمام وجودم را میگیرد، قلبم دچار ترس می شود که شاید آنرا د...
از آپارتمان زیبای او بیرون می روم، بدرود، ساعت ۳ برخواهم گشت. پیاده قدم میزنم، از سمت جزیره مارگارت، در امتداد رود دانوب. اگرچه هیچجا را بلد نیستم اما...
وقتی 12 یا 13 ساله بودم با مکعب روبیک آشنا شدم، خیلی عاشقش شده بودم و همیشه بیشتر از اینکه به درست کردنش فکر کنم به چگونگی ساختش فکر می کردم، همیشه فک...